نماز جمعه اقامه دشه در مرکز اسلامی هامبورگ

«بسم الله الرحمن الرحيم» الحمدُ لله ربّ العالمين، و الحمدُلله كُلَّما وَقَبَ لَيْلٌ و غَسَق، و الحمدُلِلهِ كُلَّما لاحَ نَجْمٌ و خَفَق، و الحمدُلِلهِ غَيْرَ مفقودِ الإنعام و لا مُكافَاء الإفضال [تحميديهء خطبهء 48 نهج البلاغه] خودم و شما را به پرهيزگاري و تقواي الهي توصيه مي كنم. اميدوارم خواهران و برادران عزيزم از ايام و ليالي اين ماه رحمت و بركت تاكنون استفاده معنوي لازم را برده باشند و از نيمهء باقيماندهء اين ماه نيز بهرهء لازم را ببرند.

 قبل از هر چيز در ابتداي سخنم لازمست كه ايام با سعادت ولادت امام حسن محتبي (ع) را به همهء مسلمين تبريك و تهنيت بگويم. امامي كه همراه با برادرش امام حسين (ع) – به فرمودهء پيامبر اكرم (ص) – جدّ بزرگوارشان، يكي از دو سيّد جوانان اهل بهشت مي باشد. براي تبرّك كلام خود موعظهء آن بزرگ را به جُناده عرض مي كنم كه در واقع اين سخن و موعظه براي همهء انسانهاي مدبّر در طول تاريخ است: «قال ابو محمد حسن بن علي المُجتَبي (ع) لِجُنادة: إسْتَعِدَّ لِسَفَرِك و حَصِّلْ زادَكَ قَبْلَ حلولِ أجَلِك واعلَم أنَّكَ تَطْلُبُ الدنيا و الموت يَطْلُبُك …» «امام حسن مجتبي (ع) به جُناده فرمود: براي سفرت (سفرِ آخرت) آماده باش و توشه و زاد براي اين سفر پيش از رسيدن مرگ و اجلت فراهم آور و بدان كه تو دنيا را مي طلبي در حالي كه مرگ تو را طلب مي كند و مي جويد…» در ادامهء مباحث قبلي خود در خطبه هاي جمعه پس از بحث ريا به «عُجب» و خود نمايي رسيديم و گفتيم كه عُجب اينست كه انسان به عملِ صالح خويش ببالد و بنازد و كمالات و توانائيهاي خود را از خود بداند و آنها را بزرگ بشمارد. كسي كه به كمالات خود اعجاب داشته باشد يك خودپسندي و خودبيني ويژه اي پيدا مي كند كه در مباحث اخلاقي به اين عجب مي گويند. اما ادامهء بحث. عُجب و فخر گفتيم كه عُجب احساس خودبيني و خودپسندي است. حال وقتي اين احساس دروني يعني عُجب به زبان بيايد تبديل به «فخر» مي شود. فخر فروشي و مباهات اعلام زباني همان احساس دروني و علني كردن عُجب است. به همين دليل است كه مرحوم علامه مجلسي وقتي اين روايت امام صادق (ع) را نقل مي كند كه آنحضرت فرمود: آفت دين حَسَد، عُجب و فخر است (عن الصادق (ع): آفة الدين الحسد و العجب و الفخر) در توضيح اين روايت مي گويد اولي و دومي (يعني حسد و عُجب) از معاصي و گناهان دل است و سومي (فخر) از معاصي و گناهان زبان (ج 73 بحار الأنوار، ص 248) طبيعي است وقتي مي گوئيم فخر و مباهات آفت است و مذموم است، يعني همان اعتقاد و باوري كه در عجب بود وقتي به زبان بيايد فخر مي شود و مذموم ولي اساساً كسي كه كمالات و تواناييها و همّت و داشته هاي خود را از خداوند بداند، اين شخص ديگر اساساً عجب ندارد كه با بازگو كردن آن دچار فخر فروشي شود. بلكه توصيه اين است كه چنين شخصي در مقابل احساس دروني عُجب به خود همواره يادآوري كند كه اين همه نعمت و توانايي از خداست بنابر اين كسي كه به ضعف و فقرِ وجودي خود مطلع و آگاه نباشد فخر فروشي مي كند و داشته ها و توانائيها را از خود مي پندارد. به همين جهت است كه قبلاً ديديم حضرت امير (ع) عجب را حماقت و ناداني مي دانست و همو «فخر» را كه به زبان آوردن عجب است، حماقتي بزرگتر و بلكه بزرگترين حماقت مي شمرد: لا حُمْقَ أعظَمُ مِنَ الفخر (غُرر الحكم) «هيچ حماقتي بزرگتر از فخر كردن و فخر فروشي نيست» اگر عُجب جهل نسبت به موقعيت و جايگاه انسان در هستي و نسبت او با خداوند و خالقش بود، كه به او بخشيده است و به خداوند هم عرضه بدارد كه «اللّهم ما بنا من نعمةٍ فمنك» خدايا هر چه از نعمت و توانايي كه دارم همه از توست) و چنين باور و اعتقادي در مقابل نهي از فخر فروشي مي بايست ذكرِ نعمت خدا را داشته باشد و با زبانش الطاف و نعماتي كه خداوند به او داده را بازگو كند. چنانكه در قرآن كريم مي بينيم كه خداوند مي فرمايد: «و امّا بنعمة ربّك فَحدِّث» (آيهء آخر سورهء ضُحي) يعني و اما نعمت پروردگارت را بازگو كن اما كسي كه بيماري دروني عجب دارد و همان گنداب نفساني عجب را بوسيلهء زبانش با فخر فروشي پراكنده مي سازد در واقع خود پسندي و خودبيني اش را به رخ مي كشد و آشكار مي سازد. حال آنكه اين قدرت و توانائي او نه جوشيدهء از ذات و درون او كه عَرَضي و هديهء خداوند است و انسان به خودي خود موجودي ضعيف و ناتوان است چنانكه خداوند كه خالق انسان است مي فرمايد: «خُلقَ الانسانُ ضعيفاً» (سورهء نساء/ 28) و اگر انسان خودشناسي اش قوي باشد دچار عجب و فخر نمي شود حضرت علي (ع) چه زيبا مي فرمايند: ما لِابن آدمَ و الفَخر، أَوَّلَهُ نُطفَةٌ و آخِرُهُ جيفةٌ لا يَرْزُقُ نَفْسَهُ و لا يَدْفَعُ حَتْفَهُ (غرر الحكم) چيست براي فرزند آدم با فخر كردن (چه نسبتي ميان اين آدم و فخر كردن است) در حاليكه اول او نطفه (آب بي ارزش و ناچيز) و آخر و پايان او مردار است، روزيِ خود را نمي دهد و مرگش را نمي تواند دفع كند (يعني قدرت فرار از مرگ را ندارد) اگر عُجب جهل نسبت به موقعيت و جايگاه انساندر هستي و نسبت او با خداوند و خالقش بود، فخر هم حكايتي است از همان جهل و ناداني نسبت به همين موقعيت و در واقع ارج ناشناسي و قدرنشناسي خود و خداي خود است. كسي كه فخر مي فروشد در حقيقت قدر و مرتبه اش آنقدر كوچك است كه اقدام به اين فخر فروشي كرده است. چنانكه باز هم حضرت امير (ع) مي فرمايند: «الإفتخارُ مِن صِغَرِ الأقدار» (بر خود باليدن و فخر فروشي از كوچكي قدرها و مرتبه هاست) چرا كه انسان بزرگ مرتبه و كسي كه واقعاً جايگاه خويش را در آفرينش مي داند و مواهبي كه خداوند به او داده را مي شناسد هرگز فخر نمي كند. شما خودشناسي كسي كه فخر فروشي مي كند را مقايسه كنيد با خودشناسي اولياء الهي. كساني كه نه تنها همهء بزرگي و نشان خود را هديه اي الهي مي دانند كه همواره در اوج توانايي و نعمت هم كه هستند باز خود را محتاج نعمت ها و الطاف الهي مي دانند. چنانكه حضرت موسي (ع) به خداوند عرضه مي دارد: ربّ اني لما انزلتَ إلَيَّ من خيرٍ فقير. (قصص/ 24) بار پروردگارا! من به خيري كه تو نازل فرمايي محتاجم. به نظر اين حقير اگر بخواهيم در مكتب ادعيه درس آموز و نكته گير خودشناسي و خداشناسي باشيم. دراوج اين ادعيه دعاي عرفه قرار دارد كه در واقع امام حسين (ع) در روز عرفه و در صحراي عرفات، عرفان و معرفت و شناخت خود را از خود (انسان) و از خداوند در فرازها و عبارات شكوهمند آن دعا به نمايش مي گذارد: عرضه مي دارد يا مولاي! انت الذي مَنَنْتَ، انت الذي انعمتَ، انت الذي احسنتَ، انت الذي اجمَلْتَ، انت اي مولاي من! تويي كه بر من منت نهادي، تويي كه نعمت دادي، تويي كه احسانم نمودي، تويي كه نيكو رفتارم كردي (زيبايم كردي) الذي افضلْتَ، انتَ الذي اَكمَلتَ، انت الذي رَزَقتَ، انت الذي وفَّقْتَ، انتَ الذي أعطيتَ، تويي كه فضيلتم دادي، تويي كه كاملم كردي، تويي كه روزي دادي، تويي كه مرا توفيق دادي، تويي كه به من عطا و بخشش فرمودي انت الذي اغنيتَ، انتَ الذي أقنيتَ، أنتَ الذي اديتَ، انت الذي كَفَيْتَ، انتَ الذي هديتَ، تويي كه توانگر و غني ام ساختي، تويي كه مرا نگاه داشتي، تويي كه مأوايم دادي، تويي كه امورم را كفايت كردي، تويي كه هدايتم كردي انت الذي عَصَمْتَ… أنتَ الذي مَكَّنتَ، انت الذي أعزَزتَ، أنتَ الذي أعَنْتَ، انت الذي تويي كه مرا خودداري و عصمت عطا كردي، تويي كه مرا مكنت دادي، تويي كه عزيزم داشتي، تويي كه كمكم كردي و توجه كردي، تويي كه عَضدْتَ، انت الذي أيَّدْتَ، انت الذي نَصَرْتَ… بازويم را گرفتي (پشتيباني كردي)، تويي كه تأييدم كردي، تويي كه ياورم شدي و ياري ام كردي. اينها يعني چه؟ يعني خدايا من همهء داشته ها و نعماتم را از تو مي دانم و هر چه خوبي در وجود من است از تو به من رسيده است و من هيچ ندارم و سپس خود را توصيف مي كند البته پس از آنكه خداوند را با اين همه نعمت و بخشش اولاً بزرگ و برتر مي شمرد (تباركتَ و تعاليتَ) و با اينهمه خصوصيت سپاس و ستايش و شكر دائمي، پايدار و ابدي را از آنِ خداوند مي داند (فَلَكَ الحمدُ دائماً و لكَ الشُّكرُ و اصباً سرمداً) و پس از اين سپاس و شكر، به معرفي خود و فقر و كوچكي خويش زبان مي گشايد و مي فرمايد «ثُمَّ أنا يا الهي!» (اما پس از همهء اينها اي معبود من! من چگونه ام و كيستم …) كه در عبارتهاي بعدي يكي پس از ديگري از فقر و ضعف و نداريهاي خود سخن مي گويد كه هر يك از عبارات آن واقعاً به دفتري شرح و تفصيل نياز دارد. حال چنين معرفتي و چنين نگاهي اصلاً مي تواند به خيالش و ذهنش فخر فروشي و عجب راه دهد؟! هرگز كسي كه لطف خداوند را حتي قبل از خلقتش يادآوري مي كند و لحظه به لحظه رشد جسماني اش را هم از خدا و به عنايت و نظر او مي داند: فابتَدَعْتَ خلقي مِن منّيٍ يُمني و اَسكَنْتَني في ظُلُماتٍ ثلاث بين لَحمٍ و دَمٍ و جِلد، لَمْ تُشْهِدني خلقي … (پس آغاز كردي آفرينش مرا از آبي كه ريخته مي شود و مرا جاي دادي در تاريكي هاي سه گانه ميان گوشت و خون و پوست و هيچكس را شاهد خلقت و آفرينشم نكردي …)؛ اين معرفت و شناخت كجا و فخر فروشي كجا؟! اساساً چنين نگرشي و معرفتي فخر را بسيار قبيح مي شمرد و بسيار طبيعي است كه مثل حضرت علي (ع) آنرا بالاترين حماقت و ناداني بشمارد. در پايان لازمست فاجعهء زلزلهء پاكستان و هند را به مصيبت زدگان اين حادثه تسليت گويم … از خداوند بزرگ مي خواهيم كه در اين ماه عزيز توفيق خود شناسي وخداشناسي واقعي را به همهء ما عنايت فرمايد. و السلام

 

شنبه، 16 آبان ماه ، 1388

  پیام های شما


  اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی





کلیه حقوق این سایت و مطالب ثبت شده محفوظ و متعلق به دکتر سید محمد ناصر تقوی است.
کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است. بازطراحی © 2024
طراحی سایت شخصی، راهکارنوین.