نماز جمعه اقامه دشه در مرکز اسلامی هامبورگ

«بسم الله الرحمن الرحيم» الحمدلله ربّ العالمين و الحمدُلله الفاشي في الخَلقِ حَمْدُه و الغالِبِ جُنْدُه و المتعالي جَدُّه (قسمتي از خطبهء 191 نهج البلاغه) عباد الله اوصيكم و نفسي بتقوي الله و اتباع امره و نَهيه. خودم و شما را به پرهيزگاري توصيه مي كنم. بحث ما در جلسات گذشته به فخر و مباهات رسيد و گفتيم كه وقتي عُجب از ذهن و درون انسان به زبان آمد تبديل به فخر مي شود و در خصوص اين آفت بزرگ اخلاقي مطالبي را عرض كرديم. امروز در ادامهء سخن و بحث به موضوع «كِبر» خواهيم پرداخت. كِبر و تكبُّر كِبر هم يك بيماري بزرگ اخلاقي است كه انسان خود را برتر و بزرگ تر از ديگران مي بيند.

 در يك مقايسهء ساده در تفاوت عجب، فخر و كبر بايد گفت كه عجب خود بزرگ بيني بدون مقايسهء با ديگران است و در فخر همين اساس عجب وقتي به زبان مي آيد تبديل به خودستايي مي شود و انسان همهء كمالات و توانايي هاي خود را از خود مي داند و نه از خدا. اما «كِبر» خود بزرگ بيني در مقايسهء با ديگران است. يعني اينكه نه تنها به بزرگي خود مي بالد و توجه دارد بلكه ديگران را هم كوچك مي شمارد و خود را در ارزيابي با ديگران بزرگ مي بيند. علماي اخلاق كِبر و تكبّر ورزيدن را از نتايج عجب مي دانند و به همين امر تفاوت عجب و كبر را بيان مي دارند و عجب چون در درون انسان رخ مي دهد و اعجاب به نفس است بر كسي بار نمي شود و كسي را دعوت به آن نمي كند ولي تكبر آن شخصي كه مورد تكبر واقع مي شود را به كوچكي فرا مي خواند و انسان را در موضع بزرگ تر از او قرار مي دهد. چنانكه مرحوم «شُبّر» خود مي گويد: « و هو (التكبر) من نتائج العُجب و بذلك يفرق عنه، فإن العجب لايستدعي معجباً عليه و التكبر يستدعي متكبّراً عليه» (السيد عبدالله شُبّر، الأخلاق، ص 170) پس علاوه بر تفاوت عجب و كبر ديديم كه كبر ريشه در عُجب دارد. بنابر اين با توجه به آنچه كه تاكنون گفته ايم كِبر هم نمايشي از جهل انسان از شناخت خود و نمايشي از خودشناسي نادرست اوست كه دچار تكبّر ورزيدن مي شود. وقتي به تاريخ نگاه مي كنيم مي بينيم اين نوع جهالت در خودشناسي كه ميوهء تلخ كبر را نتيجه داده در حسّاس ترين مقاطع سبب ايجاد بزرگترين انحرافات و ارتكاب بزرگترين معاصي و گناهان شده و اين آفت خطرناك انسانها را در طول تاريخ از ديدن نور حقيقت محروم ساخته است. بزرگترين و معروف ترين داستان كبر ورزي – شايد – در داستان آغاز آفرينش انسان باشد. آنجا كه خداوند به فرشتگان امر فرمود كه بر آدم (ع) سجده كنند. به روايت صريح قرآن اين صفتِ زشتِ كبر ورزي شيطان بود كه مانع از سجدهء او بر آدم شد. چرا كه همهء فرشتگان سجده كردند و امر خداوند را اطاعت نمودند ولي ابليس ابا كرد و كبر ورزيد و به خاطر همين نافرماني و كبر ورزيدن از كافران شد: «و إذ قُلنا لِلْملائكةِ اسجدُوا لِآدَمَ فَسَجَدوا إلاّ إبليسَ أبي و استَكْبَرَ و كانَ مِنَ الكافرين» (بقره/ 34) و با همين مضمون نيز در سورهء ص، آيات 75-73 آمده و در سورهء اعراف خداوند مجازات اين تكبّر ورزيدن را اوّلاً با گرفتن مقام و مرتبهء ابليس از او مي دهد و ثانياً كوچكي و پستي واقعي يك متكبر را بيان مي دارد كه حال كه تو تكبر ورزيدي، واقعيتِ شخصيت تو اينست كه از «صاغرين» يعني از فرومايگان هستي: «قالَ فاهبِط منها فما يكونُ لكَ أن تَتَكَبَّرَ فيها فاخرُجْ إنّكَ من الصّاغرين» (اعراف/ 13) نكته اينست كه خداوند در اين آيهء ذكر شده صريحاً از كبر ورزي نهي فرموده است و مي فرمايد تو حق نداري در اين موقعيت و مقامي كه هستي تكبر كني (فما يكون لكَ أن تتكبَّرَ فيها) و چون شيطان اين كار را كرده و قبلاً در علّت سجده نكردنش گفته است: «أنا خيرٌ منهُ خلقتني من نارٍ و خَلَقْتَهُ من طين» (اعراف/ 12) و نيز در (سورهء ص آيهء 76) كه من برتر از اويم چرا كه مرا از آتش خلق كردي و او را از خاك. اين مقايسهء انجام شده در تكبّر ابليس از يك خودشناسي نادرست او دارد. چرا كه اگر توجه مي كرد مي فهميد كه خداوندي كه خالق آدم و خالق ابليس يعني خالق اين دو موجودي كه يكي از خاك و ديگري از آتش است وقتي امر به سجده مي كند حتماً با لحاظ شناخت اين دو مخلوق خداوندِ حكيم امرِ به سجده فرموده است. ولي اين خودشناسي نادرست ابليس موجب تكبر وي شد و او را به نافرماني و معصيت خداوند وا داشت. حال وقتي به ماجراهايي كه خداوند در قرآن كريم ذكر مي كند نظر مي افكنيم مي بينيم اين تكبّر و خودشناسي هاي نادرست در طول تاريخ باعث چه انحرافات و چه شقاوتهايي شده است و اساساً يكي از بزرگترين موجبات نافرماني از دعوت انبياء الهي همين خود برتر بيني ها و استكبار ورزيدنهاست. در ماجراي حضرت نوح (ع) مي بينيم كه حضرت نوح به خداوند عرض مي كند خدايا! من هر زمان كه قومم را به ايمان دعوت كردم تا ايمان بياورند و تو آنها بيامرزي، انگشتان خود را در گوشهايشان فرو كردند و لباسهايشان را به دور خود پيچيدند و اصرار در مخالفت كردند و به شدت استكبار ورزيدند (… و اصَّروا و استكبر و استكباراً) (نوح/ 7) و در مورد قوم عاد نيز مي خوايم كه خداوند مي فرمايد اين قوم نيز به ناحق در زمين تكبّر ورزيدند و گفتند چه كسي از ما نيرومندتر است؟ آيا نمي دانستند خداوندي كه آنان را آفريده از آنها قوي تر است؟ و به همين خاطر آيات ما را انكار مي كردند! در واقع همهء نافرماني و مخالفت با آيات الهي ريشه در اين تكبر ورزي قومي آنها داشت. يعني قوم عاد به خاطر اين حالت كبر و خود برتر بيني قومي و نژادي گرفتار اين وضعيت معصيت بار شدند (فَأمّا عادٌ فاستَكبَرُوا في الارض بغير الحق …) (فصّلت/ 15) در ماجراي حضرت شعيب (ع) هم مي بينيم كه طبقهء اشراف و متكبّر در قوم او بودند كه اين پيامبر الهي و مؤمنان را تهديد به اخراج از شهر مي كنند (قال الملاءُ الذّين استكبَروا من قومه لَنُخرِجَنَّكَ يا شعيبُ و الذين آمنوا معك …) (اعراف/ 88) خداوند در زمانه موسي (ع) هم علّت هلاك كردن قارون و فرعون و هامان را اين بيان مي دارد كه پس از آنكه موسي (ع) با دلايل محكم و روشن و آشكار به سراغ اين افراد آمد اما آنها باز هم در زمين برتري جويي كردند و استكبار ورزيدند (فاستكبروا في الأرض) (عنكبوت/ 39) يكي از نكاتي كه بسيار مورد توجه قرآن است تكبّر ورزي در مقابل حق و حقيقت است و خداوند اين صفت را بسيار زشت مي داند و در مقابل آنهايي كه نسبت به حقيقت كبر نمي ورزند را نزديكترين دوستان به مؤمنين مي داند. يعني همانطور كه در آيهء سابق الذكر ديديم قارون و فرعون و هامان آنقدر در مقابل حقيقتي كه موسي (ع) برايشان آشكار كرد ايستادگي كردند تا در عذاب الهي هلاك شدند، در عصر و زمانهء پيامبر اسلام (ص) هم خداوند به پيامبرش مي فرمايد كه گروهي از نصاري را نزديكترين دوستان به مؤمنان(مسلمانان) خواهي يافت و دليل آنرا اين بيان مي دارد كه چون در بين آنها افرادي هستند كه عالِم و تارِك دنيا كه آنها در برابر حق تكبّر نمي ورزند و اهلِ تكبر نيستند (ذلكَ بِأنَّ مِنهُم قِسّيسينَ و رُهباناً و أنّهم لا يستكبرون) (مائده/ 82) و اين در حاليست كه خداوند در سورهء مدثر از عذاب و آتش خودش براي كساني كه در مقابل قرآن و حق و حقيقت چهره درهم كشيدند و عجولانه دست به كار شدند و پشت به حق كردند و تكبّر ورزيدند و گفتند اين قرآن چيزي جز افسون و سحري همانند سحرهاي قديميان نيست: (… ثُمَّ عَبَسَ و بَسرَ، ثمَّ أدبَرَ و استكبر فقالَ إن هذا إلاّ سِحرٌ يُوْثَر) (مدثّر/ 22-24) خداوند به هيچ وجه متكبّران را كه حقيقت برايشان آشكار گشته و از سرِ لجاجت باز كبر مي ورزند را نمي بخشد. اين مجادله كنندگانِ بي منطق را خداوند كساني مي خواند كه بر دل اين متكبّرانِ جبّار مُهر زده است: (… كذلك يطبَعُ الله علي كُلِّ قلبٍ متكبِّرٍ جَبّار) (مؤمن/ 35) و هم اينانند كه در روز قيامت بدآنها گفته مي شود كه از درهاي جهنّم وارد شويد: قيلَ ادْخُلوا أبوابَ جهنَّم خالدينَ فيها فَبِئْسَ مثوي المتكبّرين (زمر/ آيهء 72) إن شاء الله در جلسهء بعد – اگر عمري باقي بود – ادامهء اين بحث در مورد كبر را پي گيري مي كنيم. از خداوند بزرگ مي خواهم كه به ما توفيق دهد كه از آفتِ بزرگ كبر و تكبّر ورزي به دور باشيم و نيز مي خواهم كه به ما توفيق حفظ داشته ها و اندوخته هايي كه در ماه مبارك رمضان از فضاي معنوي اين ماه كسب كرديم را عنايت كند و ما را از شرّ نفس و شيطان برهاند. و عيد فطر را بر ما مبارك گرداند.

 

شنبه، 16 آبان ماه ، 1388

  پیام های شما


  اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی





کلیه حقوق این سایت و مطالب ثبت شده محفوظ و متعلق به دکتر سید محمد ناصر تقوی است.
کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است. بازطراحی © 2024
طراحی سایت شخصی، راهکارنوین.