ccc منوی سایت
کلاسِ جبهه
کلاسِ جبهه
گویی انگارهمین دیروز است
گر چه در حافظه ام ،
خاطرۀ هر روز است
دست بر دوش قلم داشتم و با اوراق
نرد می باختم و عشق
چو نردِ عشّاق
درس می خواندم من،
در دبیرستانی ،
«علوی» نام به شهرِ تهران
همۀ شاگردان
......
============
کلاسِ جبهه
به ياد بود
سالهاي دفاع مبارك
از سرزمين ايران
(و به بهانه هفته
دفاع مقدس)
گویی انگارهمین دیروز است
گر چه در حافظه ام ،
خاطرۀ هر روز است
دست بر دوش قلم داشتم و با اوراق
نرد می باختم و عشق
چو نردِ عشّاق
درس می خواندم من،
در دبیرستانی ،
«علوی» نام به شهرِ تهران
همۀ شاگردان
همگی پُرهمّت
و به شوخی «خَـرخوان »!
تا که بانگی آمد
بانگِ آن پیر که «ناصر» می خواست
و در آن متجَـرِ عشق،
باز، تاجر می خواست
ناصری بودم اگر چه ناچیز
لیک ، لبیک کنان
قلم و مشق فرو هشتم و چون
ده هزاران دیگر
راهیِ جنگ شدم
جنگ نه ، بلکه دفاع از میهن
جنگ هم بود : جنگی با « من »
چه کلاسی ، چه شکوهی داشت آن درسِ بزرگ!
آن کلاسِ جبهه ؛
در ریاضی :
چه حسابی بود در هر سنگر
«جبر» در کار نبود
«هندسه» اما بود!
همه در دایرۀ عشق
مرکزی نقطه : امام
و همه تابعِ آن مردِ خدا
و همه «مشتقّ» از این « تابع »
تابعِ حقّ
دلتایِ ایکسِ منیّت
میل می داشت به صفر
و چه «انتگرالی»!
همه اش شور ، همه خوش حالی !
درسِ شیمی :
آزمایشگاهی بود تمامِ جبهه
سنجشِ جنسِ خلوص
و فراوان بودند « کاتالیزورهایش »
و فراوان « پیوند»
و چه زیبا بود پیوندِ بسیج
و بسیجی بودن در آن روز
ساده اما به خدا فابریک بود
و مپندار که یک تاکتیک بود!
دیدنی بود، پیوند میانِ هرکس
گویی از روزِ ازل
«اوربیتالی» یا که «کوالانسی» بود
و مپندار بسیجی بودن ، شانسی بود!
درسِ فیزیک :
چه فضایی ، چه محیطی !
خلاءِ خالی ِ از هر چه هوا
و پر از بی وزنی
و ندیدن خود را .
چه شتابی می داد
گوهرِ نابِ خلوص
یک شبه از دلِ خاک
تا سرایِ افلاک
همه جانها شفاف
همه از جنسِ بلور
و سفرها « اُ پتیک »
همه با سرعتِ نور
از درونِ ناسوت
تا سرایِ ملکوت
اینهمه راه ، همه در یک سوت!
... گویی انگار همین دیروز است
گر چه در حافظه ام
خاطرۀ هر روز است
و شب ِ سردِ مرا در امروز
خاطراتِ آن کلاس و آن درس،
گرمی و نورِ جهان افروز است
م . ن . تقوی
پیام های شما